دیدهای خواهم ازین هم تیزتر
تا ببینم زیر این مکری دگر
شاید این میل جهاد اندر نهاد
منبعث باشد ز عقل ذو سداد
نفس خواهد از ره مکر و فریب
سازدش از این سعادت بی نصیب
زد برآب این نقش و جان را خیره کرد
چشمهٔ صاف خرد را تیره کرد
مرد مسکین در سحرگاهان ز خواب
میشود بیدار با صد اضطراب
دل پر از شوق مناجات حبیب
خاطر اندر سجدهٔ حق بی شکیب
جز مناجات حبیبش یاد نیست
غیر حق در پیش او جز باد نیست
خواهد از جا خیزد از بهر نماز
بهر عرض راز با دانای راز
نفس گوید آن فلان بیدار هست
یا مگر گوشی پس دیوار هست
این نمازت خودنمایی میشود
طاعتت زین رو ریایی میشود
خوابت اکنون محض خیر و قربت است
ور گرایی سوی طاعت رتبت است
اینچنین خواب از نمار اولیتر است
این قناعت از نیاز اولیتر است
زین سبب فرمود شاه انس و جان
خواب دانا به ز ذکر جاهلان
زین خیالاتت فریبد هر زمان
تا برآید آفتاب از خاوران
خواب شیرین خوابگاه زفت و گرم
خاصه با همخوابهٔ شیرین و نرم
نفس بی انصاف از رحمت بری
کی گذارد تا از آنها بگذری
راهها بنماید افزون از حساب
تا کند از شرع واجب بر تو خواب
ور به مسجد خواندت روزی خرد
نفس دون صد حیله پیشت آورد
کاین خضوع و این خشوع و این ادب
خودنمایی و ریا را شد سبب
تا نمازت را کند نقرالغراب
یا تو را سازد ز مسجد سدّ باب
ور گریزی از ریا در انجمن
گویدت ای مقتدای مؤتمن
این ریا نبود ادب آموزی اَست
خلق عالم را ز تو فیروزی اَست
از تو آموزند خلقان نیک و بد
سعی کن در غنه و اطباق و مد
سوره طولانی کن و ذکر سجود
راست کن خود در قیام و کج قعود
اندر اینجا طاعت مردانه کن
مختصر گر میکنی در خانه کن
ای مسلمانان فغان از دست نفس
کم کسی برده است جان از دست نفس
نفس تو در حیله و افسونگریست
لحظهای خالی ز مکر و خدعه نیست
مینبینی لیک چون کور و کری
مینفهمی لیک از بس که خری
هان و هان ای جان من هشیار باش
با خبر از مکر این مکار باش
گر بگویم مکر نفس ذوفنون
طاقدیسم میشود از حد فزون
می7نهم آن را در اینجا در میان
باز میگردم به سوی داستان