ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۵ - قصه ی کودک و ذلت طماع از طمع

کودکی را بود نانی با عسل

دیگری را نان تنها در بغل

در عسل او را طمع آمد پدید

دست خود را سوی آن کودک کشید

کی برادر ای تو از نسل کرام

نان تنها چون خورم من بر دوام

زین عسل بخشی مرا هم گر نصیب

نبود از احسان و از لطفت غریب

گفت می‌بخشم تو را گر سگ شوی

چون روم دنبال من چون سگ دوی

گفت گشتم من سگت بَردار راه

تا بیایم از پی‌ات ای نیکخواه

رشته‌ای افکند پس در گردنش

از پی خود برد در هر برزنش

او همی رفت و دویدش این ز پی

وغ وغی می‌کرد از دنبال وی

گشت سگ از بهر انگشتی عسل

زین عسل خوشتر بود صد خم خل

آدمی را سگ کند بی گفتگو

ای تفو بر این طمع باد ای تفو

دیدهٔ طامع که یا رب باد کور

پر نمی‌گردد مگر از خاک گور