ای رفیقان بشنوید این داستان
بشنوید این داستان از راستان
پادشاهی بود در ملک جهان
مالکالملک جهان و ملک جان
جمله شاهان غاشیه گردان او
جمله را سر بر خط فرمان او
آستانش پادشاهان را پناه
بود او سالار و دیگرها سپاه
در گلستان بود او را طوطیی
دلگشا و نغز و زیبا طوطیی
طوطیی خوش لهجه و فرخ لقا
طوطیی شیربن زبان و جان فزا
آشیانش کنگر قصر رفیع
طوفگاهش عرصه ملک وسیع
جای او گاهی گلستان ارم
گاه در دامان شاه محترم
مینخوردی لقمه جز از دست شاه
جز ز دست پادشاه نیکخواه
قند و شکر مینهادش بر دهان
روز و شب از دست خود آن ارسلان
چونکه گشتی تشنه شاه مستطاب
دادیش از جام خاص خویش آب
درگه و بیگه انیس شاه بود
جان او با جان شه همراه بود
سرگذشتی تا لب طوطی نگفت
گاه خفتن دیدهٔ سلطان نخفت
صبحدم تا نطق آن گویا نشد
چشم شه از خواب نوشین وا نشد
با کسی جز شاه طوطی رام نی
شاه را بی او دمی آرام نی
هر دو تن در عاشقی گشته سمر
هر یکی معشوق و عاشق آن دگر
جمله معشوقان عشاق ای پسر
حالشان را اینچنین دان سر به سر
هرکه شد معشوق عاشق نیز هست
در دل او عشق شورانگیز هست
عشق عاشق هم ز جذب عشق اوست
گشته پیدا وین کشاکش هم ازوست
کهربا عاشق بود لیک ای عمو
کاه را بنگر که آید سوی او
این سخن را گر همی خواهی بیان
رو یحبهم و یحبونه بخوان
گر نبودی حشمت سلطان حسن
وان مناعتهای بی پایان حسن
کبر و ناز و بی نیازیهای آن
دورباش خود نماییهای آن
خوبرویان پرده برمیداشتند
نالهها از سینه میافراشتند
پرده بر خود میدریدندی همه
سوی عاشق میدویدندی همه
رویشان بودی ز عاشق زردتر
آهشان از آه او پر دردتر