دشت جنون ز فتنه چشم تو دیدهای است
هر موج اشک خیل غزال رمیدهای است
یک عمر در شکنجه امید بودهایم
هر ذره خاک ما دل منت گزیدهای است
چون خامه سر به راه طلب را دلیل نیست
صحرا ز جاده صفحه مسطر کشیدهای است
شور شراب پیر ز دنیا گذشته است
گرد جنون جوان به منزل رسیدهای است
در صیدگاه فتنه مجال گریز نیست
تیر قضا به بندِ کمان کشیدهای است
صیاد عشق را که چمن دامگاه اوست
بوی بهار وحشی در خون تپیدهای است
ممنون التفات گرانجانی خودیم
مشت غبار ما نفس آرمیدهای است
ما را ز دل به کعبه مقصود برد اسیر
توفیق ما که خضر بیابان ندیدهای است