اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

دردی که رنگ چاره نداند دوای ماست

شمعیم و زود کشتن ما خونبهای ماست

در عاشقی به اوج توکل رسیده ایم

از فیض فقر بال هما بوریای ماست

درکشتی حباب کشیدیم رخت خویش

خاطر شکسته ایم و خطر ناخدای ماست

در بزم بیخودان تو قانون دیگر است

لب بسته ایم و ساز خموشی نوای ماست