اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

پری رخی است عرق کرده عکس ماه در آب

بساط آینه وا می کند نگاه در آب

فریب خورده دل گر به طرف جو گذرد

حباب می شکند گوشه کلاه در آب

جنون نه زحمت کشتی کشد نه منت موج

به پای شوق تو وا کرده ایم راه در آب

ندید روی زمین جای یک دم آسایش

حباب رفت و بنا کرد خانقاه در آب

ز موجه عرق شرم پایمال شدیم

حباب ما نتواند کشیده آه در آب

نداد دردسر ناخدا غبار اسیر

گذر کند ز پل موج این گیاه در آب