ای دل، اگر تو عاشقی، با عاشقان همخانه شو
واندر میان عاشقان از عاشقی فرزانه شو
گر بر کف جا مینهد، گر گوش میدارد به تو
چون آن کند، رو باده خور، چون این کند، دردانه شو
منمای خود را با کسان، هم با کسان هم ناکسان
چون گنج بیپایان شوی، اندر دل ویرانه شو
دایم خطاب آید ترا از بارگاه کبریا:
گر عشق میباید ترا، در کوی ما دیوانه شو
ای دل بیا، گر عاشقی، گر عاشقی و صادقی
ور باده میباید ترا، رو جانب میخانه شو
صد بار گفتم: ای حرون، گه از برون گاه از درون
در پیش شمع روی ما، گر عاشقی پروانه شو
قاسم، چه میگویی سُخُن، از سِرِّ عشق «مَن لَدُن»؟
گر آشنای او شدی، از خویشتن بیگانه شو