قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

آن یار چو ناگاه ببازار برآمد

از هر طرفی مشرق انوار بر آمد

ناگاه تجلی جلالی اثری کرد

از روزنه روز شب تار برآمد

از خانه برون آمد و در خرقه نهان گشت

ناگاه بسر حلقه ابرار برآمد

منصور کجا بود؟ و ندانم که کجا بود

آن دم که «اناالحق » ز سر دار برآمد

وصفش نتوان گفت،که از دیده نهان شد

با خرقه برون رفت و بزنار برآمد

جانم همه از کار جهان پیچ و گره بود

چون روی ترا دید،همه کار برآمد

چون روی ترا زلف تو پوشید، بناگاه

از جمله جهت نعره ستار برآمد

ما منتظر دولت دیدار تو بودیم

ناگه علم وصل ز کهسار بر آمد

قاسم، نتوانی که دگر گوشه گزینی

چون نور رخش از در و دیوار برآمد