ما همه شیداییان بودیم و مستان وداد
«زاد فی الطنبور نغما» حسن او چون جلوه داد
گفت دلبر: عاشقا، برگو، چه خواهی منیزید؟
گفتم: ای جان و جهان، آخر چه گویم منیراد؟
باد بوی زلف مشکین تو میآرد به من
شاد شد جانم ز بوی باد، جانش شاد باد!
گر مرادی بایدت، در نامرادی زن قدم
یافتند از نامرادی عاشقان گنج مراد
گفتمش: اندر نهادم هیچ کس غیر تو نیست
گفت: نوشت باد، نوش، ای عاشق نیکونهاد!
از دو بیرون نیست ره، گر مرد این راهی بدان:
یا طریق جد بباید، یا سبیل اجتهاد
قاسمی نام ترا جان و جهان گفت، ای عزیز
سیر او چون بر سبیل «علم الاسما» فتاد