سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

سیلی که در این راه گذر داشته باشد

از خانهٔ دیوانه خبر داشته باشد

آزردگی هیچ دلی را نپسندد

رحمی به دل خویش اگر داشته باشد

۳

درمان دلم هیچ مپرسید ز جانان

فکری به دل خویش مگر داشته باشد

دل در بر من نیست ز دلدار بپرسید

از گمشده شاید که خبر داشته باشد

شخصی به تو بیند که چو آیینهٔ فولاد

آهن جگر و سینه سپر داشته باشد

۶

ای بهله مزن دست مبادا که میانی

آن بسته کمر زیر کمر داشته باشد

عیب فلک سفله مسازید که معلوم

یک بی سر و پایی چه هنر داشته باشد

کی می گذرد از سر قربان شدهٔ خود

تا در نفس خویش اثر داشته باشد

زنهار سعیدا که ز دشمن نهراسی

تا چشم کرم با تو نظر داشته باشد