نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجود من همه دوست گرفت

نامی است زمن بر من و باقی همه اوست