چنین تا برآمد بر این چند سال
منوچهر گردن بیاگند و یال
بسان یکی سرو شد ماه بار
بدو شادمانه دل شهریار
کمر بست بر کین ایرج به درد
سپه را همه سالیان گِرد کرد
در گنجهای نیا برگشاد
سپه را به دامن همی زر بداد
هزاران هزار و دو سیصد هزار
فراز آمدش کارْدیده سوار
از ایران، وز هند، وز نیمروز
هم از تازیان لشکری نیوسوز
به نوروز، روزی ببخشیدشان
یکایک به آهن بپوشیدشان
روان شد سپاهش به کردار ابر
چو آشفته پیل چو جنگی هزبر