بدو خلعت خسروانی فگند
ز تخت و کلاه و ستام و سمند
به ایرانیان داد بسیار چیز
سپاه دگر را درم داد نیز
سپاه برادرْش را همچنین
بسی چیز بخشید و کرد آفرین
سوی شاهِشان کرد یکسر گُسی
روان شد ز درگاه او هر کسی
به خوبی فرستادشان نزد اوی
همه کامگار و همه تازهروی
خود و لشکر روم و مردان کار
گرفتند کوه کلنگان حصار
چنان هشت سالش نگه داشتند
که مرغ از بر کوه نگذاشتند
نشد خوردنی اندر او هیچ کم
نه از هیچ رویی بر ایشان ستم
زمان تا زمان کوش تا مرز جنگ
ز دریا برون آمدی چون نهنگ
یکی گوشهای لشکری بر زدی
گهی تیغ و گه آتش اندر زدی
چو انبوه گشتی بر آن بر سپاه
گرفتی سوی کشتی خویش راه
ز دریا شدی باز بر تیغ کوه
شد از کوش، سلم دلاور ستوه