برون آمد از پیش تخت بلند
به هر سو درافگند پویان نوند
بزرگان شه را به درگاه خواند
چنان کاندر ایران سواری نماند
از آن نامداران گزیده سوار
برآمد گه عرض، سیصد هزار
یلانی که قارن پسندیده بود
گه رزمشان یک به یک دیده بود
همه سرکش و صفدر و تیغ زن
همه لشکرآرای و لشکرشکن
کرا ساز بَد بود، اگر بارگی
ز لشکر برون کرد یکبارگی
ز پیران بیکار و ناهار و سست
به دیوان نشد نام یک تن درست
از اینسان چو کرد آن سپه را گزین
سلیح و درم داد با اسب و زین
ز آمل سراپرده بیرون کشید
بسی ساز و آرایشی برکشید
فریدون بیامد بدید آن سپاه
چنان ساز و آرایش و دستگاه
پسند آمدش سخت و کرد آفرین
بدان نیکدل پهلوان گزین
که پیروز بادی و دور از غمان
شدن تندرست، آمدن شادمان
روان کرد لشکر سر ماه مهر
که بنمود ماه نو از چرخ، چهر
ز منزل چو برداشتی پیشرو
سپاهی فرود آمدی، باز نو
همی راند بر ساقه بر پهلوان
چو دریای با موج لشکر روان
تو گفتی مگر گشت جنبان زمین
وگر کوه و هامون شدهست آهنین
چو در مرز توران نهادند پی
فتادند مانند آتش به نی
به تاراج و کشتن کشیدند دست
ز شمشیرشان بیزیان کس نرست
گروهی شدند از بد اندر حصار
ندادی از آن پس به جان زینهار
کسی کاو هوای فریدون نمود
سپهبد بدو مهربانی نمود
.................................
.................................
علف ساخت و آمد بر پهلوان
خلیده دل از رنج کوش و نوان