ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۰۹ - فرستادن دیهیم و پیام کوش به بهک

چو پیغام بشنید و نامه بخواند

ز شادی بخندید و خیره بماند

بدو گفت اکنون برو ساز کن

در گنجهای پدر بازکن

فرستاد نامه به هر کشوری

به هر نامداری و هر مهتری

سراسر سپه را به درگاه خواند

بدان سان که در چین سورای نماند

گزین کرد از آن لشکری چل هزار

ستوده سوار از درِ کارزار

به سالارْ دیهیم داد آن سپاه

یکی نیکدل، شاه را نیکخواه

بدو گفت از ایدر به دریا شتاب

نگهدار یکسر گذرگاه آب

چنان کن که پرّنده مرغ هوا

شود زی جزیره، نداری روا

که آن دشمنان گر بدانند باز

از ایشان شود کار بر ما دراز

ز ماچین بخواه آنچه باید تو را

بهک مردمیها نماید تو را

یکی نامه فرمود کردن بدوی

همه مهربانی، همه رنگ و بوی

کنون رفت خواهم همی بامهان

بزودی به درگاه شاه جهان

ببینمش و رنک و کردیم باز

تو ای نیکدل، نیکخو، نیک ساز

همه ساله هستی نکوخواه ما

به دل دوست بودی تو را شاه ما

فرستاده ام سرکشی با سپاه

که دارد گذرگاه دریا نگاه

هر آنچ او بخواهد دریغی مدار

ز کشتی و از آلت کارزار

ز پوشیدنی و ز گستردنی

هم از چارپایان، هم از خوردنی

چنان کن که من باز گردم ز شاه

به پیش من آزادی آرد به راه

فرستاده را داد و لشکر برفت

چو دیهیم و لشکر به دریا برفت