به مانوش پس نامه فرمود کی
نبیسنده برداشت باریک نی
سرنامه از شاه گردان و کین
سر تازیان شاه ایران زمین
نیا، خسرو گرد گیتیگشای
نداردْش کوه گران پیش پای
به نزدیک مانوش سالار روم
سر مرزبانان آن مرز و بوم
سپاس از خداوند کیوان و هور
که او داد فیروزی و فرّ و زور
بدان تا بَدان را ز بن برکنیم
تن بتپرستان به خاک افگنیم
بتان را همه زیر پای آوریم
ره پاک یزدان به جای آوریم
چو کار سیاهان سرآمد کنون
ز نوبی و زنگی براندیم خون
جهان از بداندیش خود بستدیم
همان تازیان را به هم برزدیم
همانا چنان است ز اختر پدید
که از رومیان کینه باید کشید
کنون آگهت کردم از کار خویش
تو را بد رسد گر نیایی به پیش
چو در نامه کوتاه شد داوری
بر آن نامه خسرو زد انگشتری
فرستادهای مهربان برگزید
که دانست گفتار رومی شنید
نوند شتابان به هامون و کوه
برفت و نیامد ز رفتن ستوه