اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳

آن تنگ دهن که غنچه حیرانش شد

در باغ سخن ز لعل خندانش شد

بگشود دهان باز و زدندش بدهان

چندانکه پر از خون لب و دندانش شد