بصد کرشمه مهرم شکار خود کردی
کنون کناره گرفتی که کار خود کردی
کس از بهار جوانی ندید در عالم
جوانیی که تو در نوبهار خود کردی
هزار دشمنم از هر طرف کمین کرده
چه روز بود که ما را تو یار خود کردی
اگرچه خون من ای دیده ریختی شادم
که مزد کار تو هم در کنار خود کردی
نه صبر ماند و نه هوشت نه دین و دل اهلی
که این کند که تو با روزگار خود کردی