اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۷

ما حرف ملامت همه از سینه بشستیم

با دشمن و با دوست دل از کینه بشستیم

تا برق رخ ساقی ما در قدح افتاد

دست از خود و از خرقه پشمینه بشستیم

المنه لله که بیک جرعه وصلت

درد از دل و دل از غم دیرینه بشستیم

گر داشت دل ما قدری گرد کدورت

بازآی که ما گرد ز آیینه بشستیم

پرخون مکن از زخم ستم سینه اهلی

اکنون که بصد خون جگر سینه بشستیم