اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۸

سرو من تا چو مه از خانه زین گشت بلند

آفتابی دگر از روی زمین گشت بلند

برحذر باش دلازان بت خونخواره که باز

رنگش افروخت می و چین جبین گشت بلند

عاشق آنست که پروا نکند بد نامی

در جهان نام زلیخا بهمین گشت بلند

منم آن صید که تا چشم فکندم به بتان

هر طرف دست و کمانی ز کمین گشت بلند

اهلی از دار فنا سرنکشی چون منصور

که مقام همه در عشق ازین گشت بلند