شتر بچه با مادر خویش گفت:
«پس از رفتن، آخر زمانی بخفت»
بگفت «ار به دست من استی مهار
ندیدی کسم بارکش در قطار»
۳
قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد
وگر ناخدا جامه بر تن درد
مکن سعدیا دیده بر دست کس
که بخشنده پروردگار است و بس
اگر حق پرستی ز درها بَسَت
که گر وی بِرانَد نخوانَد کسَت
گر او تاجدارت کند سر بر آر
وگر نه سرِ ناامیدی بخار