اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

تا نمردیم دل از درد تو بهبود نداشت

تا ندادیم به سودای تو جان سود نداشت

حقه سبز فلک داشت دوای همه کس

آنچه درمان دل خسته ما بود نداشت

هم ز خاکستر ما گشت چراغی روشن

کاتش مرده دلان فایده جز دود نداشت

بود مقصود تو دل سوختن عاشق زار

غیر مقصود تو هم دلشده مقصود نداشت

سصر محمود از آن بود کف پای ایاز

که ایاز از دو جهان جز سر محمود نداشت

برق حسن تو عجب خرمن ما زود بسوخت

این گمان گرچه دلم داشت چنین زود نداشت

طمع بوس و کنار تو که اهلی بودش

پیش ازین بود که دامان می آلود نداشت