اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

از رقیبان تو صد خار جگر هست مرا

بجز از درد تو صد درد دگر هست مرا

مست آن زلف چه زنارم اگر سر برود

کافرم گر ز سر خویش خبر هست مرا

۳

گرچه من سوخته یک نظر از روی توام

کی به خورشید رخت تاب نظر هست مرا

ناصحا، دیده چو نرگس کی از آن گل پوشم

عقل اگر نیست ترا چشم به سر هست مرا

با همه سوز جگر شمع به من می‌گرید

زانکه از شمع، دلی سوخته‌تر هست مرا

۶

تلخی صبر گرفتم بر شیرین دارد

بی تو چون صبر کنم صبر مگر هست مرا

با رخ زرد نهم سر به رهت چون اهلی

صرف راه تو کنم تا سر و زر هست مرا