حبذا نواب حفظ الله خان
آنکه چشم مهر و مه مثلش ندید
دست خیاط قضا نام خدا
خلعت دولت بر اندامش برید
خنجر قهرش دل گردان شکافت
تیغ کینش پهلوی شیران درید
بی تکلف پیش نور رای او
صبح صادق کی تواند شد سفید
پیش قهرش شعله برگ لاله ای
پیش خلقش گل غلام زر خرید
آب شد از بس ز بیم قهر او
دل چو اشک از دیدهٔ شیران چکید
ناوکش چون بال خونریزی گشاد
رنگ از رخسارهٔ جرأت پرید
از صفای نور رای او مراد
بر زبان خامه می گردد سفید
در زمان سعدش از لطف اله
مژدهٔ افزایش منصب رسید
چون پی تاریخ او رفتم به فکر
دل به راه جستجو هر سو دوید
گفت در گوش دلم استاد عقل
نیر اقبال و دولت بر دمید