جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۶

چو گل شکفت دگر توبه اختیار مکن

بگیر ساغر و خون در دل بهار مکن

اگر به دست تو می گویی اختیاری نیست

تو هم برای خدا جبر اختیار مکن