روم از خویشتن دنبال دلدار
مگر یابم خبر از حال دلدار
رود ناچار عمر هر که بگذشت
نرفتن کی توان دنبال دلدار
به رنگ بوی در گل از لطافت
بود تن در قبای آل دلدار
ز چشمم گریه نقش مردمک شست
نشیند تا به جایش خال دلدار
چو داغش سکه بر اقلیم دل زد
بود تن ملک و جانم مال دلدار
فتادم با وجود ضعف جویا
به رنگ سایه در دنبال دلدار