جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت

خاک پای باغ را تا ریشه های گل گداخت

از هوای گلستان صاف طراوت می چکد

یا ز شرم بوی زلفش نکهت سنبل گداخت؟

صد گلستان آرزو را آبیاری می کند

در خزان از بس ز هجر گل دل بلبل گداخت

همچو شبنم آب شد جویا گل از رشک رخش

نه همین سنبل به باغ از شرم آن کاکل گداخت