جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب

شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب

از هر گل این باغ شمیم جگر آید

گویا که ز ابر مژه ام خورده چمن آب

چون غنچه بهر قطرهٔ اشکم گل زخمی است

برداشته از چاک جگر دیدهٔ من آب

از یاد شکرخند تو گردیده ز شبنم

گرداب صفت غنچهٔ گل را بدهن آب