جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

به عرش عزتم جا داده است اقبال خواری‌ها

نماند ضایع آخر فیض ضایع روزگاری‌ها

چو با تیغ تضرع رو به سویم کرد دانستم

که تابد پنجهٔ خورشید را نیروی زاری‌ها

به نام خویشتن گیری برات لامکان سیری

نهی گر پای استغنا به دوش بردباری‌ها

من و در خاک و خون غلتیدن و بی‌طاقتی و غم

تو و مژگان خون‌آلود و شغل دشنه‌کاری‌ها