ما خس و خار از ره خوبان به دامن میکشیم
منت تیغ شهادت را به گردن میکشیم
از تهیدستی، چو خواهد خرقهٔ ما بخیهای
رشتهٔ تسبیح چون عیسی به سوزن میکشیم
۳
محتسب را نیست راه حرف در بازار ما
شیشه با سنگ و ترازوی فلاخن میکشیم
ما در خلوت به روی اهل عالم بستهایم
انتظار آفتاب از راه روزن میکشیم
گوی را از چابکی خواهد ز میدان برد خصم
وقت تنگ است و همین ما تنگ توسن میکشیم
۶
از فلک روزی گرفتن آن قدرها کار نیست
ما چراغ لالهایم، از سنگ روغن میکشیم
گل نباشد، میرسد خود بوی گل ما را سلیم
خویش را در سایهٔ دیوار گلشن میکشیم