سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

مژده یاران را که یار از دست ما ساغر گرفت

در میان شعله و خاشاک، صحبت درگرفت

جوهر پاکان کجا آلوده ی زینت شود؟

همچو آب آیینه ام را کی توان در زر گرفت

کوهکن افشرد هرگه دامن مژگان خویش

بیستون را آب همچون سنگ سودا برگرفت

با کرم هرکس که سودا کرد نقصانی ندید

ابر جای قطره ی آب از صدف گوهر گرفت

پند ناصح مانع آهم نمی گردد سلیم

کی توان با موم هرگز روزن مجمر گرفت