آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۶

بمینا ساقیا صهبا نداری

و یا فکر خمار ما نداری

چه حظ از عمر جاویدانت ای خضر

که بر کف ساغر صهبا نداری

تو روحی کی در آئینه دهی عکس

سزد گر گویمت همتا نداری

چه پروا میکنی پروانه از شمع

خبر از یار بی پروا نداری

مگر لیلی درون خانه جستی

که مجنون رخ سوی سحرا نداری

نه ای بلبل گر از گل مست و شیدا

چرا وقت دیگر غوغا نداری

نیامد گلرخ ما با گل تو

بهارا صرفه بهر ما نداری

گل من عاشقانش صد هزارند

تو گل جز بلبلی شیدا نداری

بخواب ناز چندان ترک یغما

مگر امشب سر یغما نداری

مهل پا از دل ویرانه بیرون

که کنجی جز خرابه جا نداری

نهد آشفته کی سودای زلفش

خبر از آتش سودا نداری

شنیدی علم الاسماء رازم

خبر از صاحب اسما نداری

توسل جست بر اسماء خمسه

گر از ایشان بمافیها نداری