آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۳

آنچه به بغداد کرد تیغ هلاکو

کرد به ملک دل آن بلارک ابرو

ترک تو چنگیز را کشید به یاسا

کافر حربی برد به چشم تو یرغو

جادوی بابل به سحر چشم تو مفتون

فتنه به روی تو آن دو نرگس جادو

عطر برد خسرو از دو سنبل شیرین

مشک ختن از خطا برند به مشکو

دف صفتش سینه‌ام هدف شود از شوق

گر زندم تیری آن کمانچهٔ ابرو

چشم فسون‌ساز تو ز زلف رسن باز

قرص قمر می‌کشد به چنبر گیسو

غیر دو آهوی مست شیر شکارت

شیر شکاری کسی ندیده ز آهو

رزم پشن را مخوان و قصهٔ قارن

حسن تو چین و ختن گرفته به نیرو

بادهٔ مینا و باغ و ساقی مهوش

لذت حورم ببرد و حسرت مینو

کوی مغانت امان دهد ز حوادث

رخت ز مسجد ببرد لاسوی آن کو

دم مزن آشفته خون دل خور و خامش

راه به کویش نبرده کس به هیاهو