گوش بر افسانه اغیار سنگیندل مکن
کار را بر خویش و بر ما ای صنم مشکل مکن
ما رضای دوست را بر خود مقدم داشتیم
بیسبب در حق ما اندیشه باطل مکن
ما ز تو یک لحظهای آرام جان غافل نهایم
این تغافل را بِهِل خود را ز ما غافل مکن
جاهلند اهل هوس در علم و عشق و عاشقی
گوش جز بر قول رند عالم کامل مکن
نیست در عهد جوانان و نظربازان ثبات
ای پسر جز خدمت پیران صاحبدل مکن
چون به بحرت گوهر مقصود میافتد به کف
با وجود در دگر اندیشه ساحل مکن
نقش رویت ای صنم در کعبه دل جا گرفت
زآب بیمهری ز دل این نقش را زایل مکن
نیست جاهل در میان ما و جانان غیر جان
گر دهد جانانه بارت بیم از جاهل مکن
حاصل کون و مکان آشفته مهر مرتضی است
عمر خود را صرف هر سودای بیحاصل مکن