گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

خرم تن آن کس که دل ریش ندارد

و اندیشهٔ یار ستم‌اندیش ندارد

گویند رقیبان که ندارد سر تو یار

سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟

او را چه خبر از من و از حال دل من

[...]

عراقی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد

جان طاقت هجرتو ازین بیش ندارد

از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم

دیوانه دل عاقبت اندیش ندارد

مه پیش تو ازحسن زند لاف ولیکن

[...]

سیف فرغانی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

باز آی، که دل بی تو سر خویش ندارد

بیمار تو از جان رمقی بیش ندارد

از داغ تو ذوقی نبرد عاشق بیدرد

مرهم چکند آنکه دل ریش ندارد؟

گر لطف تو ما را ننوازد چه توان کرد؟

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

جز تحفه جان عاشق درویش ندارد

جانا بستان زو که از این بیش ندارد

بیگانه شدم از همه خویشان به غم عشق

عاشق به جز از یار کس و خویش ندارد

رو اندش دنیا ز دل خویش برون کن

[...]

شاهدی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

با آنکه ز مستی خبر از خویش ندارد

سویم نظر از بیم بداندیش ندارد

تا دست تو را رحم نگیرد به شفاعت

لب تشنه شمشیر تو سر پیش ندارد

نام دگری تا به زبان نگذرد او را

[...]

میلی
 
 
sunny dark_mode