امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
ای کژدم زلف تو زده بر دل من نیش
وز ضربت آن نیش دل نازک من ریش
آنجا که بود انجمن لشکر خوبان
نام تو بود اول و ناز تو بود پیش
چون من شود آخر به غم عشق گرفتار
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش
از ضربت آن زخم دل نازک من ریش
آنجا که بود انجمن لشگر خوبان
نام تو بود اول و پای تو بود پیش
بنگر که همی با من و با تو چکند چرخ
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۰
گه گه نظری باز مدار از من درویش
چون منعم بخشنده به در یوزه درویش
ما را دل صد پاره و لعلت نمک آلود
مشمار که تا روز اجل به شود این ریش
حسن تو فزون باد و جفای تو فزون تر
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹
ماییم به پای تو در افکنده سر خویش
وز غایت تقصیر سرانداخته در پیش
انداخت مرا چشم کماندار تو چون تیر
زان پس که برآورد به دست خودم از کیش
ای بسته به قصد من درویش میان را
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱
آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش
خون گشت به آزردن او جان و دل ریش
ای دل تو غم اشک روان خور نه غم جان
از آمدنی فکر کن از رقته میندیش
خواهم که ز کیش تو شوم کشته به تیری
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳
رفتی ز برم عاقبت ای شوخ جفا کیش
از دیده برفتی و نرفتی ز دل ریش
در هجر تو چندانکه بدیدیم ز گریه
جز اشک ندیدیم که کاری رود از پیش
گرمی نگذاری که سر زلف تو گیرم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
تا شد سپر بلایش دل درویش
هر لحظه رسد زخم دگر برجگر ریش
پیوسته بشمشیر جفا یار ستمکار
بی رحم زند بردل بیچاره من ریش
گویی که رسد بر دل و جان مرهم تازه
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷
پیش تو گل از شرم سرانداخته در پیش
گویا که پشیمان شده از آمدن خویش
گل جای بسر دارد اگر بگسلد از خار
ای گل منشین پیش رقیبان بداندیش
در باغ چرا پیرهن گل شده خونین
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۹
و از زخمه طاعون و وبا خسته مشوریش
از رنج مکن ناله ز تیمار میندیش
گیتی شود ار خصم نگهدار دل خویش
با لطف وی از این همه آسیب چه تشویش
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶
ور آنکه بود عارت از اندیشه درویش
ز آمیزش درویش شود فرشهان بیش
وین رسم جدیدی نبود، بوده است از پیش
شاهان عدالت روش عاقبت اندیش
بودند به درویشی خود مفتخر از کیش
[...]
شاطر عباس صبوحی » مخمّسات
ای خسرو خوبان، نظری کن سوی درویش
مگذار که از عشق تو گردد جگرم ریش
دیوانه عشق تو، ندارد خبر از خویش
خال و خط و زلف و مژه و چشم تو زان پیش
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲
از پرتو نور خرد عاقبتاندیش
افروخته شد نور به کاشانه درویش
ای باد مزن لطمه بر این شمع و از آن پیش
کز جانوران نیش رسد بر جگر ریش
ملکالشعرا بهار » مسمطات » خمریه
اینانند آنان که دو سه ماه ازین پیش
آوردمشان از رز زی مصطبهٔ خویش
وانگه به لگد کردم پشت و برشان ریش
چونان بنهادمشان یک روز کم و بیش