گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - مدیح ابوالفرج نصر بن رستم

 

تابنده تر از زهره و از مشتری آن چیست

چیزی که در این عالم بی او نتوان زیست

کان طرب و خرمی و خوبی و خوشیست

شاید که ازو بربخوری بلبله بیست

مسعود سعد سلمان
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

چشم ز خیال تو پر از نور تجلیست

چشمی که چنین است به دیدار تو اولیست

صورنگر از آن صورت و معنی چو خبر داشت

انگیختن صورت چینش به چه معنیست

بر طرف چمن سور به صد شرم بر آید

[...]

کمال خجندی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

در جمله ذرات جهان لمعه حسنیست

من با تو بگویم، که ترا پرتو حس نیست

رو دیده بدست آر، که تا باز ببینی

در جمله ذرات جهان نور تجلیست

از فرط حجابست، که آن مشرک نادان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

رخسار تو چون آینه صورت و معنیست

در پرتو دیدار تو انوار تجلیست

از خاک کف پای تو هر بو که شنیدیم

لطفیست که در خاصیت باد صبا نیست

از بوی تو شد جان و دلم زنده جاوید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

رخسار تو چون آینه صورت و معنیست

در صبح جبینت همه انوار تجلیست

هم جذبه او بود که دل مست لقا شد

مجنون چه کند؟ کین کشش از جانب لیلیست

پیوسته ز سودای تو مستیم و خرابیم

[...]

قاسم انوار
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹ - استقبال از کمال خجندی

 

افسوس که صورت تُتق چهرهٔ معنی ست

ورنه همه آفاق پر از نور تجلّی ست

هر لحظه در این کوی به دیگر صفتی یار

در جلوهٔ حسن است ولی چشم تو اعمی ست

گر نیست به هر مو کششی از طرف دوست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

با شمع چو گفتم که نشان غم دل چیست

از سوزِ دل سوخته آهی زد و بگریست

گیرم که شوم ز آب خِضر زندهٔ جاوید

چون خاک نشد در ره تو خاک بر آن زیست

جایی که نهالِ قد رعنای تو باشد

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

مه شمع شب افروز و رخت نور تجلی ست

او را به جمال تو کجا زهره دعوی ست

رضوان به هوای قد رعنای تو ای سرو

جاوید وطن ساخته در سایه طوبی ست

منما به کس آن روی و در آیینه نظر کن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

بستان ز شکوفه پر از انوار تجلی ست

بشکفته گل از شاخ شجر آتش موسی ست

برداشته صد مرده سر از خاک همانا

ظاهر شده از باد صبا معجز عیسی ست

بینیم ز نرگس که به خود چشم گشاده ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۵

 

در زلف تو از راست سوی چپ کششی نیست

آری طرف راست گرفتن ز چپ اولی ست

جامی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

گر مهر فاحببت بذرات نه ساریست

سرگشتگی عالم و آدم ز طلب چیست

از شوق تو سرگشته شد افلاک و کواکب

واندر طلبت آب بهر گوشه جاریست

از کعبه ترا گر طلبد زاهد عابد

[...]

اسیری لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۷

 

گفتم: به لب چاه زنخدان تو آن چیست؟

گفتا،لب او خنده زنان: هیچ، دهان است!

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳

 

گر آینه‌ات محرم زشتی و نکوییست

جوهر ندهی عرض‌که پر آبله‌ روییست

دل را به هوس قابل تحقیق میندیش

این حوصله‌مشرب قدحی‌نیست سبوییست

از خویش برآ شامل ذرات جهان باش

[...]

بیدل دهلوی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

بهر تو مرا پیشکشی جز دل و جان نیست

در پیش تو ای جان جهان دل چه و جان چیست

این سرو روان می رود و در عقبش جان

جان می رود از رفتنش این سرو روان کیست

او وعده به روز دگرم می دهد و من

[...]

رفیق اصفهانی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷ - در تهنیت عید رمضان

 

ای ترک بگو چاره ام اندر پی می چیست

خواهم که مریض افتم و تدبیر جز این نیست

آنگاه ببینیم که دارنده می کیست

بگرفته که بیمارم و نوشم که مداویست

جیحون یزدی
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - به شاهزادهٔ نصرهٔالدوله

 

ای حضرت والا تو نه جنی نه فرشته

چونست که یک‌لحظه به یک‌جا نکنی زیست

بالا تلفون کردم گفتند فلان رفت

پایین تلفون کردم گفتند فلان نیست

باری به تو زورم نرسد اکنون اما

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » از ماست که بر ماست

 

گویند بهار از دل و جان عاشق غربیست

یا کافر حربی است

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode