گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

دردی که مرا هست به مرهم نفروشم

ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم

بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد

من درد نوازنده به مرهم نفروشم

ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار

[...]

خاقانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸

 

هرگز گله از دوست به محرم نفروشم

گر مشتریم دوست شود هم نفروشم

از شورش غم با در و دیوار به حرفم

رفت آن که به آسوده دلان غم نفروشم

هرگز نگشایم در دکان غم دل

[...]

عرفی
 
 
sunny dark_mode