گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد

احوال دلم باز دگر باره دگر شد

عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود

آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد

تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد

[...]

خاقانی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

تا جان مرا از لب لعل تو خبر شد

قوت دل ریشم همگی خون جگر شد

گلگون شده بد روی من از اشک عقیقی

از خاک درت کاه رخم باز چو زر شد

صاحب نظری هست مسلم به من، ای جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۵

 

ای شمع تک وتاز نفس ‌گرد سفر شد

اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد

در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند

زان خط‌که غبار ‌نفسش زبر و زبر شد

مردم همه در شکوهء بیکاری خویشند

[...]

بیدل دهلوی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷ - در تهنیت عید رمضان

 

شوال رسید و مه روزه بسفر شد

جای من ازو تا بسفر شد به سقر شد

در یزد ز بی بادگیم عمر هدر شد

زین موطنم اوقات بنفرین پدر شد

جیحون یزدی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

افسانه بد مستی ما دوش سمر شد

هم شحنه و هم شیخ از این قصه خبر شد

از حالت پیری و جوانی سخنی نغز

سر بسته بگویم که شبی بود و سحر شد

یکدانه از این خرمن مائی و توئی بود

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۳ - کرمک شبتاب

 

وامانده شعاعی که گره خورد و شرر شد

از سوز حیاتست که کارش همه زر شد

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode