گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۴

 

اندیشه ز طوفان نبود دیده تر را

گیرد ز هوا کشتی من موج خطر را

از صحبت ناجنس به کامل نرسد نقص

از تلخی بادام چه پرواست شکر را؟

فریاد که قسمت ز عقیق لب خوبان

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۷

 

همدرد زلیخا شده یعقوب وگرنه

کی این همه مهر است به فرزند، پدر را

چشم از مژه گو در کمرش پنجه مینداز

هرگز نکند شانه کسی موی کمر را

قدسی مشهدی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

آنجا که فشارد مژه‌ام دیدهٔ تر را

پرواز هوس پنبه‌کند آب‌گهر را

وقت است چوگرداب به سودای خیالت

ثابت قدم نازکنم گردش سر را

محوتو ز آغوش تمنا چه‌گشاید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸

 

ای آب رخ از خاک درت دیدهٔ تر را

سرمایه ز خون‌گرمی داغ تو جگر را

تاگشت خیال تو دلیل ره شوقم

جوشیدن اشک آبله پاکرد نظر را

شد جوش خطت پردة اسرار تبسم

[...]

بیدل دهلوی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

مردم عوض اشک فتد دیده ی تر را

تا از نظر انداخته ای اهل نظر را

از زاری ما شد به جفا سخت ترش دل

وین طرفه که باران نکند نرم حجر را

با اشک من از دجله مگو باز که با بحر

[...]

صفایی جندقی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

ای لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را

وی ساخته شیرین کلمات تو شکر را

شیروی به امر تو درد ناف پدر را

انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را

تقدیر به میدان تو افکنده سپر را

[...]

ادیب الممالک
 

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۳ - شراب

 

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی

آراسته با شکل مهیبی سَر و بَر را

گفتا که منم مرگ و اگر خواهی زنهار

باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار

[...]

ایرج میرزا
 
 
sunny dark_mode