گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد؟

کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد

گر خوار کند مهتر، خواری نکند عیب

چون بازنوازد، شود آن داغ جفا سرد

صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش

[...]

رودکی
 

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲۵

 

از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد

کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد

گر خوار کند مهتر خواری نکند عیب

چون باز نوازد شود آن داغ جفا سرد

صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش

[...]

ابوسعید ابوالخیر
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد

کین عشق چنین باشد گه شادی گه درد

گر خوار کند مهتر خواری نبود عیب

گر باز نوازد شود آن داغ جفاسرد

صد نیک بیک بد نتوان کرد فراموش

[...]

محمد بن منور
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

نیک و بد چون همی بباید مرد

خنک آن کس که گوی نیکی برد

سعدی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

مقصود ز عمرم همه سوزست و غم و درد

شادم که غم عشق تو ما را بسرآورد

هر عاشق بیدل که شود کشته بعشقش

نامرد بود هرکه نگوید که توئی مرد

درمان دل از هرکه بجستیم همی گفت

[...]

اسیری لاهیجی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

از روز سیاهم شب هجران گله دارد

وز صبحدمم شام غریبان گله دارد

لب تشنه فتادیم در آن بادیه کآنجا

از خشک لبی چشمه حیوان گله دارد

در دامن هستی به فغان آمده پایم

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶۵

 

آسایش تن غافلم از یاد خداکرد

از طینت بادام به شکر نتوان برد

این خانه خرابی به حباب است سزاوار

از آب روان خانه نبایست جداکرد

بی جذبه به جایی نرسد کوشش رهرو

[...]

صائب تبریزی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۸

 

با ما ز سرشک مژه وین آه فلک گرد

پیداست چه ها کرد

یغمای جندقی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - در ستایش امیر دیوان میرزا نبی خان فرماید

 

آن کیست که باز آمد و در بزم نظر کرد

جان و دل ما از نظری زیر و زبر کرد

آن برق یمانست‌که افتاد به خرمن

یا صاعقه‌یی بود که بر کوه ‌گذر کرد

خیزید و بگیرید و بیارید و بپرسید

[...]

قاآنی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

هرگاه که در معرکه می‌خواست هم آورد

می‌گشت ز آوازه او رنگ یلان زرد

خون در تن هر یک شد از هیب او سد

جبرئیل که بود از همه در منقبتش فرد

صفی علیشاه
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۸ - مخمس در تضمین قصیدهٔ منوچهری

 

دیوانه بود مرد که بیهوده کشد درد

بیهوده بود کار که جز باده کند مرد

در میکده جز باده گساری نتوان کرد

« نه نقل بود ما را نه دفتر و نی نرد

میرزا حبیب خراسانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در تهنیت عید مولود قاسم خلد و سقر حیدرحیه در علی علیه‌السلام

 

افروخته آتش به جهان دی ز دم سرد

گلکشت پر از برف بود در عوض ورد

شرحش نتوان داد که سرما چه بما کرد

یارب که رسد عید و رهد دل ز غم و درد

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode