گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۱

 

در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد

کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد

چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن

تا قصه خوبان که بنامند برافتاد

بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید

بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم

[...]

سعدی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد

بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد

لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز

کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد

پرسیدن یاران کهن رسم قدیم است

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد

راز دلم از پرده محنت بدر افتاد

دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب

آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد

بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد

از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر

ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد

دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم

[...]

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۴

 

زاهد دگر از خلوت تقوی به درافتاد

عقل آمد و با عشق درافتاد ور افتاد

ما سر به در خانهٔ خمار نهادیم

پا بر سر ما هر که نهاد او به سر افتاد

مه روشنئی یافت که شد بدر تمامی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

تا از لب و چشم تو به عالم خبر افتاد

صد صومعه ویران شد و صد خانه برافتاد

بر طور دل افتاد شبی پرتو رویت

جان مست تجلی شد و از پای درافتاد

در کوی هوای تو قدم کی نهد آن کو

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴ - استقبال از حافظ

 

تا پرده ز رخسار چو ماه تو برافتاد

از پرده بسی راز نهانی به در افتاد

بود آتش رخسار تو چون میوه توحید

از بهر کلیم آتش از آن در شجر افتاد

با لاله صبا شرح گل روی تو می کرد

[...]

نسیمی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۶

 

بر نعمت بازار مرا چون نظر استاد

میل دل بیچاره به شیر و شکر افتاد

بریان چو بدیدم به کسی فاش نگفتم

تا شد خبرم، در همه شهر این خبر افتاد

از مفلسیم دست به بریان نرسد زان

[...]

صوفی محمد هروی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

دل دید لبت وز دو جهان بی خبر افتاد

بین مستی این می که عجب کارگر افتاد

هرجا ز تو شوریست همانا که ز خوبان

در طینت پاک تو نمک بیشتر افتاد

زلف سیهت سوخته از برق تجلیست

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲ - تتبع حضرت شیخ

 

چشمم چو بر آن روی چو رشک قمر افتاد

از چشم دوید انجم و بر روی در افتاد

از خوی به رخت اختر دری به شفق نیست

کز شبنم فردوس به گلبرگ تر افتاد

خون دلم از دیده ز بس کرد غمم فاش

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲۷

 

هر پرده که از چهره مقصود برافتاد

شد برق جهانسوز ومرا در جگر افتاد

چون کنج لب وگوشه چشم است دلاویز

هر چند که ملک دل ما مختصر افتاد

آماده پیچ و خم بسیار شو ای دل

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

دل خواست که برخیزد ازان کو، بتر افتاد

چون سرو ز گل پای کشید و به سر افتاد

چون آینه از لذت دیدار برآمد

چشمی که چو آیینه پریشان نظر افتاد

از عشوه ساقی چه خبر اهل خرد را

[...]

قدسی مشهدی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

صد شکر که نخل سخنم خوش ثمر افتاد

اظهار غم شوق امامم به سر افتاد

آمد به زبان قصه پر غصه مهدی

وان راز که بر دل بنهفتم به در افتاد

از دشمن ایشان طمع خیر مدارید

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

صد شکر که نخل سخنم خوش ثمر افتاد

اظهار غم شوق امامم به سر افتاد

آمد به زبان قصه پر غصه مهدی

وان راز که بر دل بنهفتم به در افتاد

از دشمن ایشان طمع خیر مدارید

[...]

فیض کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد

امّید وصال تو به عمر دگر افتاد

در قلزم دل نیست همانا، نم خونی

کز دیده به دامان همه لخت جگر افتاد

در دامن شب طره سیه مست، گشودی

[...]

حزین لاهیجی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

دوشم بدر خیمه لیلی گذر افتاد

مجنون صفتم شور جنونی بسر افتاد

از نظره آن چشم چه پرسی که زسحرش

بیحس شده عقل و دل و دین بیخبر افتاد

تابنده بود پرتو لیلی زدر و دشت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

آنگونه سرشکم به غمت پرده در افتاد

کافسانه ی ما در همه عالم سمر افتاد

صافش همه دردی شد و آبش همه آتش

حسرت نگری هر که ترا از نظر افتاد

عیبم همه جویند و سرانجام جز این نیست

[...]

صفایی جندقی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

بر زلف تو تا باد صبا را گذر افتاد

بس نافۀ چین بر سر هر رهگذر افتاد

بس یوسف دل دید در آن چاه زنخدان

دیوانه دلم بر سَر آنان به سر افتاد

ما را ز سر زلف تو این شیوه خوش آمد

[...]

غبار همدانی
 
 
sunny dark_mode