گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳

 

این شوخ سواران‌ که دل خلق ستانند

گویی ز که زادند و بخوبی به که مانند

ترکند به اصل اندرو شک نیست ولیکن

از خوبی و زیبایی خورشید زمانند

میران سپاهند و عروسان وثاقند

[...]

امیر معزی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

صوفی اگرش باده ی صافی نچشانند

صاحبنظران صوفی صافیش نخوانند

بنگر که مقیمان سراپرده ی وحدت

در دیر مغان همسبق مغبچگانند

رو گوش کن از زمزمه ی ناله ناقوس

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

آنها که مقیمان خرابات مغانند

ره جز به در خانه خمار ندانند

من بنده رندان خرابات مغانم

کایشان همه عالم به پشیزی نستانند

سر حلقه ارباب طریقت بحقیقت

[...]

سلمان ساوجی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۶

 

رندان همه مستند و می از جام ندانند

بی نام و نشانند از این نام نشانند

در صومعه گر زاهد رعناست مجاور

رندان به سراپردهٔ میخانه روانند

خوش آینه دارند در آن آینه روشن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

صاحب نظران قیمت سودای تو دانند

خورشیدپرستان سبق عشق تو خوانند

بردار ز رخ دامن برقع که محبان

از شوق جمال گل تو جامه درانند

تنها نه مرا هست نظر با رخت ای دوست

[...]

نسیمی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

آنان که بجز روی تو جایی نگرانند

کوته نظرانند و چه کوته نظرانند!

و آنان که رسیدند زنامت بنشانی

در عالم حیرت همه بی نام و نشانند

در جای خیال تو اگر اشک در آید

[...]

قاسم انوار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

خوبان همه محبوب دل و آفت جانند

هرچند که من وصف کنم بهتر از آنند

در عبد تو شیرین دهن آن طفل نزاید

کش چاشنی شهد محبت بچشانند

تیر تو نشان مردمک دیده ما کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

آنها که جهان آینه روی تو دانند

از دفتر عالم رقم حسن تو خوانند

آنان که نظر برخط و خال تو ندارند

از بی بصرانند و عجب بیخبرانند

عشاق تو با آنکه اسیران بلایند

[...]

اسیری لاهیجی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

در راسته ناز فروشان که بتانند

ماییم ونگاهی که به هیچش نستانند

ای عشق شدی خوار بکش ناز دو روزی

کاین حسن فروشان همه قدر توندانند

خوبان که گهی خوانمشان عمر و گهی جان

[...]

وحشی بافقی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

آنان که برخسار تو چون من نگرانند

دانند که زیبائی و ای کاش ندانند

ما کام دل خود زاسیری بستانیم

از ما اگر این کنج قفس را نستانند

برخیز که خود را برسانیم بمنزل

[...]

طبیب اصفهانی
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۹ - و برای او علیه الرحمه

 

مردم همه از بهر درم جامه درانند

دنبال زر و سیم شب و روز دوانند

در کشمکش خانه و اسباب جهانند

اندر پی دنیاطلبی پیر و جوانند

مردم پی دلجویی و آمال زنانند

[...]

صامت بروجردی
 
 
sunny dark_mode