گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۵

 

هیهات نزاری بنگر بوسه ستانش

زلفش بکش و لب بگز و بوسه ستانش

با آن که چنین است مشو غرّه به حسنش

بی کار چرا باشی مگذار چنانش

مگریز ز تیرِ مژۀ مستش اگرچه

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٠٩

 

هر نکته که از گفتن آن بیم گزندست

از دشمن و از دوست نهان دار چو جانش

هر گاه که خواهی بتوان گفت و چو گفتی

هر وقت که خواهی نتون کرد نهانش

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۳ - ایضاً

 

آمد بر من خادمکی همچو دو پیکر

ز آهن زده بر خود گرهی سخت میانش

دارد دو سر و یک دهن اما دهنش را

نی رسته دندان بوی اندر نه زبانش

وین طرفه که بی آنکه نماید سر دندان

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

بیرون ز کمر هیچ ندیدم ز میانش

جز خنده نشانی نشنیدم ز دهانش

زان نادره ی دور زمان هر که خبر یافت

نبود خبر از حادثه ی دور زمانش

بگذشت و نظر بر من بیچاره نیفکند

[...]

خواجوی کرمانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش

به زان که ببینم به طفیل دگرانش

می‌کرد شبی نسبت خود شمع به خوبان

چون خواست که نام تو برد سوخت زبانش

دل داشت یقین نیستی آن دهن اما

[...]

محتشم کاشانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸

 

آن گه که تو باشی در مردن نگرانش

با صد هوس از دل نرود حسرت جانش

دل بهر هلاک از تو طلب کرد نگاهی

غافل که دهد عمر ابد لذت جانش

بی بهره شهید تو که از پرسش محشر

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

از بس که بود جان، دم رفتن نگرانش

هر گام اجل می کشد از رحم عنانش

این بخت که افسانهٔ عشق تو شنیدست

در شور قیامت بود این خواب گرانش

دل مسند شاهی است که صد دلبر کنعان

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸۳

 

آن کس که نشان داد برون از دو جهانش

سرگشته تر از تیر هوایی است نشانش

مادر چه شماریم، که سر پنجه خورشید

در خون شفق می تپد از شوق عنانش

چشم دو جهان واله آن قامت رعناست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸۴

 

از رشته جان تاب برد موی میانش

از رفتن دل آب خورد سرو روانش

آن شاهسواری که منم دل نگرانش

تیری است که از خانه زین است کمانش

چون نقطه موهوم که قسمت کندش هیچ

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

آن غنچه که کس هیچ ندیدست دهانش

جز تاب کمر نیست کمربند میانش

ما سرو ندیدیم که گل بار برآرد

از چشمة گل آب خورد سرو روانش

نشکسته طلسم غضبش غیر تبسّم

[...]

فیاض لاهیجی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

سر منزل سلمی که منم دل نگرانش

از رشگ نخواهم که بیابند نشانش

شوخی که منم زخمی تیری ز کمانش

فتراک ز مرغان حرم گشته گرانش

بودیم بره منتظرش عمری و غافل

[...]

طبیب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode