گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

از هر چه گمان برد دلم یار نه آن بود

پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود

آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود

وان عشق مجازی بد و آن سود زیان بود

بر روی رقم شد شرری کز دل و جان تافت

[...]

سنایی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

یاری که رخش ماه و قدش سرو روان بود

دادیم بدو جان و دل و مصلحت آن بود

چون دیدمش از دور بدانشکل و بدان قد

گفتم که جفاکار بود راست چنان بود

فی الجمله مرا زیروزبر کرد که در عشق

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

دیشب همه شب منزل من کوی مغان بود

وز ناله ی من مرغ صراحی بفغان بود

همچون قدحم تا سحر از آتش سودا

خون جگر از دیده ی گرینده روان بود

با طلعت آن نادره ی دور زمانم

[...]

خواجوی کرمانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

زآن پیش که جان در تتق غیب نهان بود

عکس رخ دلدار در آئینه جان بود

از خواب عدم دیده دل نا شده بیدار

در دیده و دل نقش خیال تو عیان بود

آن دم که نبود از دل و جان هیچ نشانی

[...]

کمال خجندی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸

 

آن لحظه که جان در تتق غیب نهان بود

در دیدهٔ ما نقش خیال تو عیان بود

بودیم نشان کردهٔ عشق تو در آن حال

هر چند در آن حال نه نام و نه نشان بود

عشق تو خیالی است که ما زنده از آنیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸

 

کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود

جز شمع بهر کسکه نشستیم زیان بود

دیدیم پری را نه چنان بود که گفتیم

بسیار شنیدیم چو دیدیم نه آن بود

در خاطر ما بود که جان صرف تو گردد

[...]

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

شیرین دهنا، این همه شیرین نتوان بود

شیری که تو خوردی مگر از ریشه جان بود؟

این حسن چه حسنست که از پرده عیان ساخت؟

نقشی که پس پرده تقدیر نهان بود

تنها نه من از واقعه عشق خرابم

[...]

هلالی جغتایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱۹

 

در کودکی از جبهه من عشق عیان بود

گهواره ز بیتابی من تخت روان بود

انگشت نما بود دل سوخته من

آن روز که از عشق نه نام ونه نشان بود

نابسته به ظاهر کمر هستی موهوم

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

بر ما سخن سرد عزیزان نه گران بود

کان بر دل ما، چون نفس شیشه گران بود

دشنام به جان منت، ازین منفعلم من

کآزار منش، باعث تصدیع زبان بود

دیگر نتواند بلب آورد فغانم

[...]

واعظ قزوینی
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۳۶ - در مدح حضرت اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب علیه السلام

 

آن شاهد مقصود که در پرده نهان بود

دوشینه ی بر دیده ی من، جلوه کنان بود

نوشین لب و رخشان رخ و زلف به خم او

نور بصر و تاب دل و قوت روان بود

خواندم مه و مهرش به نکویی چو بدیدم

[...]

محیط قمی
 
 
sunny dark_mode