گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴

 

دیگر به کجا می‌رود این سرو خرامان

چندین دل صاحب نظرش دست به دامان

مرد است که چون شمع سراپای وجودش

می‌سوزد و آتش نرسیده‌ست به خامان

خون می‌رود از چشم اسیران کمندش

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴۱

 

امروز به نظاره آن سرو خرامان

بس عاقل و هشیار که شد بی سرو و سامان

جانم شده گمراه و به دل مانده خیالی

زان سرو که می رفت به صد ناز خرامان

ای بی خبر، از حال چه گویم به تو این حال

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

بر خاکم اگر پا نهد آن سرو خرامان

هر خار مزارم زندش دست به دامان

شاهان همه در حسرت آنند که باشند

در خیل غلامان تو از خیل غلامان

زاهد چه عجب گر زندم طعنه نداند

[...]

هاتف اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

غافل مشو از حال من بی‌سروسامان

من با تو چنانم که به ابسال سلامان

اندیشه کن از خون من خسته مبادا

آلوده به خونم شودت گوشه دامان

عشاق به فرمان بتان چند نباشند

[...]

طبیب اصفهانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

شاهی تو و، شاهان جهان همچو غلامان

بوسند غلامان تو را، گوشهٔ دامان

نالان من و، در زمزمه مرغان چمن گرد

گریان من و، در قهقهه کبکان خرامان!

خوش آنکه به هم درد دل خود بشماریم

[...]

آذر بیگدلی
 
 
sunny dark_mode