گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۶۰

 

ای درد تو درمان دل و رنج تو راحت

اشکم نمک آب و جگر خسته جراحت

موج ار چه زند لاف تبحر نزند دم

با مردمک چشم من از علم سباحت

یکدم نشود نقش تو از دیده ما دور

[...]

خواجوی کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

آن کو به تو بخشید چنین لطف و صباحت

آموخت مرا شاعری و رسم فصاحت

تا مردم چشمم صدف در تو بیند

چون‌ آدم آبی شده در غوص و سباحت

هم چشمه خضری تو و هم جام سکندر

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode