عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
بر آتش هجر عمری ار بنشینم
خاک در تو همی بدل بگزینم
از باد همه نسیم زلفت بویم
در آب همه خیال رویت بینم
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۶۵
یادت کنم ار شاد و اگر غمگینم
نامت برم ار خیزم اگر بنشینم
با یاد تو خو کردهام ای دوست چنانک
در هرچه نظر کنم ترا میبینم
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۱
در تاریکی ز بس که می بنشینم
در روز چو شب پرک همی بد بینم
باشد چو شب ار خوابگهی بگزینم
از پهلو و دست بستر و بالینم
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۵
بر آتش هجر عمری ار بنشینم
بر خاک در تو هم به دل نگزینم
از باد همه نسیم زلفت بویم
در آب همه خیال رویت بینم
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة و العشرون - فی الخریف
ز آنروزی که من تحفه فروردینم
مانند رخان دلبران چینم
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶
از روی تو شاد شد دل غمگینم
من چون رخ تو به دیگری بگزینم؟
در تو نگرم، صورت خود می یابم
در خود نگرم، همه تو را می بینم
عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۵
گل گفت که در خاک چرا ننشینم
چون از زر خود دست تهی میبینم
زر بر کف دست داشتم باد بریخت
در خاک فتادهام زرم میچینم
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۰۴
از عشق چنان است دل مسکینم
کز عشق تو با جان خود اندر کینم
سبحان الله به هر چه در می نگرم
از غایت آرزو تو را می بینم
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه » شمارهٔ ۴۶
دلدار چو دید خسته و غمگینم
آمد نفسی نشست بر بالینم
با گرمی همی گفت که ای مسکینم
هم می ندهد دل که چنینت بینم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲۹
دلدار چو دید خسته و غمگینم
آمد خندان نشست بر بالینم
خارید سرم گفت که ای مسکینم
دل میندهد ره که چنینت بینم
جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۴۲
من با تو نیامدم که صحرا بینم
یا بر لب جویی به هوس بنشینم
مقصود من آنست که تو لاله و گل
می چینی و من درد تو بر می چینم
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
در عشق تو بی مذهبم و بی دینم
نور رخ تو ز کفر و دین می بینم
چون دل بصفای معرفت روشن شد
در مرتبه یقین بود تمکینم
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
جانا ز جهان جمال تو می بینم
از باغ جهان گل وصالت چینم
دایم ز جهان مرا چو مشهود توئی
در مرتبه شهود بی تلوینم
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳۶
عمری بامید آنکه رویت بینم
یا بو که گلی ز باغ وصلت چینم
از کعبه بجستم و ندیدم این دم
ترسائی و بت پرستیت آئینم
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶
آنم که به غم مصاحب دیرینم
بر چهره عیش دوستداران چینم
بیهوده کارخانه تکوینم
همچون پل رودخانه قزوینم