گنجور

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۴۱

 

جز درد تو درمان دل ریشم نیست

جز آینهٔ شوق تو در پیشم نیست

هر کس چیزی میطلبد، از تو مرا،

چون از تو خبر شد، خبر از خویشم نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۲۰

 

از مال جهان جز جگری ریشم نیست

اینست و جز این هیچ کم و بیشم نیست

از خویشتن و خلق به جان آمدهام

یک ذره دل خلق و سر خویشم نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۴

 

در عشق رخت چون رخ تو بیشم نیست

قربان تو گردم که جز این کیشم نیست

بردی دل من به زلف و بندش کردی

زانست که یک لحظه دل خویشم نیست

عطار
 
 
sunny dark_mode