گنجور

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵ - در مدح خواجه خلف، روح‌الرسا ابوربیع بن ربیع

 

سبحان‌الله جهان نبینی چون شد

دیگرگون باغ و راغ دیگرگون شد

شمشاد به توی زلفک خاتون شد

گلنار به رنگ توزی و پرنون شد

منوچهری
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲

 

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل بسی جگرها خون شد

کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد

خیام
 

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۳۶

 

افسوس که سرمایه ز کَف بیرون شد،

در پایِ اَجَل بسی جگرها خون شد!

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی:

کاحوالِ مسافرانِ دنیا چون شد.

خیام
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

گر نعمت دشمنت ز حد بیرون شد

بنگر که به عاقبت ز محنت چون شد

از قارون‌ گر به مال و گنج افزون شد

در زیر زمین نهفته چون قارون شد

امیر معزی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۶ - النوبة الثالثة

 

آن دل که تو دیدی همه دیگرگون شد

و آن حوض پر آب ما همه پر خون شد

و آن باغ پر از نعمت چون هامون شد

و آن آب روان زباغ ما بیرون شد.

میبدی
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۴۹

 

جانا ز غم عشق تو جانم خون شد

هر دم ز تو دردی دگرم افزون شد

زان روز که دل جان و جهان خواند ترا

جان بر تو فشاند و از جهان بیرون شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب پانجدهم: در نیازمندی به ملاقات همدمی محرم » شمارهٔ ۱۷

 

هر دل که نه در زمانه روز افزون شد

نتوان گفتن که حال آن دل چون شد

بس عقل، که بی پرورش دایهٔ فکر

طفل آمد و طفل از جهان بیرون شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۳

 

هر لحظه مرا چو شمع سوز افزون شد

وز گریه کنارم چو شفق پُر خون شد

در عشق کسی درست آید که چو شمع

از پای درآمد و به سر بیرون شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۴۷

 

عطار به درد از جهان بیرون شد

در خاک فتاد و با دلی پُر خون شد

زان پس که چنان بود چنین اکنون شد

گویای جهان بدین خموشی چون شد

عطار
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

گفتی که سرشک تو چرا گلگون شد؟

چون پرسیدی راست بگویم چون شد:

خونابهٔ سودای تو میریخت دلم

چون جوش برآورد، ز سر بیرون شد

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

گفتی که سرشک تو چراگلگون شد؟

چون پرسیدی راست بگویم چون شد:

خونابهٔ سودای تو میریخت دلم

چون جوش برآورد، ز سر بیرون شد

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

گفتی که سرشک تو چرا گلگون شد؟

چون پرسیدی راست بگویم چون شد:

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

یارم به تفرج چمن بیرون شد

بر باره چو مه سوار برگردون شد

بر بست نقاب تا بپوشد رخ خوب

خوبیش ز بستن نقاب افزون شد

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

بر تو به جوانی دلم من مفتون شد

عمری دیدی که بی تو حالم چون شد

وامروز به پیرانه سرم دل خون شد

کز عشق تو صبرم کم و مهر افزون شد

مجد همگر
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد

خون نیست ولی با تو بگویم چون شد

در دیده من خیال رخسار تو بود

اشکم چو گذر کرد بر او گلگون شد

همام تبریزی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

آن غنچه که از لباس خود بیرون شد

در کسوت دیگر شد و گویم چون شد

جان شیرین در تن خسرو آمد

روح لیلی به قالب مجنون شد

فصیحی هروی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

گویند که دستش ز حنا گلگون شد

نی نی ز حنا نیست، بگویم چون شد

چون شانه به زلف خویش دستی می‌زد

ناخن به دلم زد و کفش پرخون شد

قدسی مشهدی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۶ - ابن یمین فریومدی خراسانی

 

منگر که دل ابن یمین پرخون شد

بنگر که ازین سرایِ فانی چون شد

مصحف به کف و چشم به ره، روی به دوست

با پیکِ اجل خنده زنان بیرون شد

رضاقلی خان هدایت
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

از رأی شمیران غم دل افزون شد

وز جعبه شوم کن جگرها خون شد

چون نوبت آراء لواسان گردید

فریادکنان جان ز بدن بیرون شد

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode